آرتور شوپنهاور زمانی نوشت که موسیقی تا آنجا که «تصویری از پدیدهها نیست، یا به بیان صحیحتر، تصویری از عینیتِ بسنده اراده نیست بلکه تصویر بلافصل خود اراده است»، از هنرهای دیگر متمایز است.
اگرچه در نوشتههای شوپنهاور، هیچ ارجاعی به بتهوون نیست، اما این گفته او، بیانگر ماهیت، شور و روح بتهوون در اپرای فیدلیو است. فیدلیو، جایگاه خاصی را در معبد شاهکارهای بتهوون دارد. فیدلیو، هر چند، خاص است اما نشاندهنده معیار کاملی از روح زمانه بتهوون و ایدئالیسم انسانگرایانه اوست.
بتهوون درباره فیدلیو گفته است «در میان فرزندانم، این اثر، تنها اثریست که موجب دردآورترین زایش در من شد، اثری که اندوه زیادی برایم همراه داشت، به همین خاطر، برای من عزیزترین است.» شاید به همین دلیل است که فیدلیوی بتهوون، نمونهایست از عمق طبیعت معنوی هنرمند و رجحانِ تجربه زیسته او.
میتوان فیدلیوی بتهوون را نه تنها به عنوان نمونه قطعهای از موسیقی بلکه بیان موسیقاییِ نمونه اخلاقی دانست. این، به این معناست که پیام اخلاقیِ فیدلیو اصلا قابل فهم نیست مگر اینکه ویژگی اخلاقیِ بازنمودِ زیباشناختیِ بتهوون آشکار شود. فیدلیو، برخلاف دیگر آثار موسیقی، در طی دویست سال گذشته، از شنوندگان متفاوت برخوردار بوده است، زیرا نمود معنویِ آن گرایش به سمت زندگی بوده است که در آن امکان تصور به زندگی فراسوی درد و رنج وجود دارد.
این قصه ایدئالیسم سیاسی، مقاومت در برابر ستم، و وفاداری زناشویی زمانی به نقطه اوج میرسد که قهرمان زن، لئونور، آماده میشود زندگی خود را فدا کند تا از همسر زندانی خود، فلورستان، در برابر پیزارویِ شیطان محافظت کند.
این زوج در آخرین دقیقه، با ورود وزیر نیک نام، دون فرناندو، کسی که پیزارو را دستگیر کرد، نجات مییابند. این اپرا مدت یازده سال از وقت بتهوون را گرفت و او را واداشت سه نسخه متفاوت از آن بنویسد.
فیدلیو بدون تردید تنها اپرایست که دارای چهار اورتور متفاوت است. بتهوون، زمانی که آخرین روایت از اپرا را در سال 1814 نوشت (همان هنگام آن را فیدلیو نامید)، از این مشکل آگاه بود. اورتور فیدلیو را به عنوان چهارمین-و موفقترین- اورتورِ این اپرا ساخت. البته برای شنونده اپرا هیچ کدام اینها فرقی ندارد و موسیقی قالب خودش را میگیرد. اما فیدلیو، اثری متفاوت از دیگر آثار است.
فیدلیو، اپرایست که به خواننده اجازه میدهد نه تنها علاقه و احساسات شدیدش نسبت به موسیقی کلاسیک بلکه نسبت به آزادی به عنوان اراده نیز برانگیخته شود. فیدلیو طبیعتا اپرای انقلابی یا به بیان دقیقتر، اپرایست که پژواکِ آرمان عصر انقلابی در موسیقی است. اما این تنها بخشی از داستان است. این اپرا، مانند بسیاری از آثار بتهوون، که میتواند «کودک اندوهِ» بتهوون را نشان دهد، اپرای مردمیست، مردمی کوچک که کارهای بزرگی انجام میدهند، مانند شخصیت زن این اپرا که خودش را شبیه مردی درمیآورد تا بتواند همسر زندانی سیاسی خود را نجات دهد.
اما همانطور که شخصیتها، نقش نمادینتری به خود میگیرند، فیدلیو، از صحنهسازی یا بیان نمایشی فراتر میرود و شکل چیزی میگیرند که ویلهم فورت وانگلر کمی بعد از جنگ جهانی دوم به آن میگوید «مس» نوعی موسیقی مذهبی.
به کلام فورت وانگلر، فیدلیو، « نه اپراییست در معنایی که ما استفاده میکنیم، نه بتهوون موسیقیدانِ نمایش، یا درام نویس. او یک موسیقیدان کامل است، و ورای این، یک قدیس.
چیزی که ما را مشوش میکند، نه تاثیر مهم، نه مسئله «حبس شدن» است؛ هر فیلمی میتواند چنین اثری بر ما بگذارد. بلکه این، موسیقی است، خود بتهوون است. این، «نوستالژیای آزادی» است که او احساس میکند و به بیان بهتر، ما را وامیدارد احساس کنیم؛ این چیزیست که ما را به مویه وامیدارد. بیشتر دارای وجه موسیقی مذهبی است تا وجه اپرایی؛ احساساتی را که بیان میکند، از حوزه امرمقدس ناشی میشود، و مبلغِ «کیشِ انسانیّت» است. قدرت منحصر به فرد این اپرای یگانه مستقل از هر ملاحظه تاریخی است. این موسیقی «همیشه نوعی دادخواست وجدان ماست.»
ویلهم فورت وانگلر در اینجا به میزان معنایی که این اپرا برای بازماندگان پس از جنگ دوم دارد، ارجاعاتی میدهد.
آیا تصادفی است که در دسامبر 1944، همان وقت که جنگ در اروپا در حال رخ دادن بود، توسکانینی پخش برنامه رادیویی دو قسمتیِ اپرای فیدلیوی بتهوون را به عهده گرفت و تاکید کرد که «بتهوون به آزادی باور داشت و مخالف ظالمانی چون ناپلئون بناپارت بود و همچنین اگر امروزه بود، مخالف آدلف هیتلر و بنیتو موسیلینی میبود.»
فیدلیو، با پیام آزادی، خواه در صحنه نمایش خواه در محل ارکستر، از جایگاه موسیقی در برابر انواع ستمگری میایستد. فیدلیو به عنوان یک قطعه سمفونی که اصوات را به کار میگیرد، چیزی بیش از یک رشته اصوات است. فیدلیو به معنای «اپرای خواننده» نیست اگرچه خوانندگان باید تلاش زیادی بکنند. فیدلیو اثری درباره شخصیتها نیست، لااقل نه در درجه نخست. فیدلیو اثریست درباره یک ایده، بدون شک درباره ایده شکوهمند آزادی.
دست هدایتگر باید دست رهبر ارکستر باشد و تفسیر او از ایده آزادی بتهوون. ایده آزادی که زیربنای این اثر اصیل را میسازد، در هر حال به سختی تحقق مییابد.
بتهوون نماینده سرنمون سازندهای هدفمند است. اگر کسی بخواهد ماهیت حقیقی این اپرا را درک کند، باید در تعهد بتهوون به قهرمانگرایی به عنوان آرمان شخصی و اجتماعی تامل عمیقتری بکند. زیرا ارزشهای اخلاقی و موسیقایی در موسیقی بتهوون خیلی در هم تنیدهاند و اولویت دادن به آنها بسته به تمایل فردی دارد.
برای بعضی شنوندگان، اندیشه سیاسی در موسیقی بتهوون مهم است همانطور که قدرت بیانیِ اندیشه موسیقاییش روشن میکند. بعد از بتهوون ناممکن بود که موسیقی را تنها اصوات زیبا دانست، چنانکه در مورد موتسارت بود.
بتهوون موسیقی را از فرمی صرف به بیانی قدرتمند و همزمان به نزدیکترین بیان به عواطف درونیش تبدیل کرد. این درست است که ما به اقترانِ موتسارت و بتهوون عادت کردیم. دلایلش روشن است.
بتهوون و موتسارت، مهمترین و نافذترین موسیقیدانان دوره خودشان بودند. اما همانطور که آدورنو زمانی گفت، مشخصه فاصله زمانی چهارده سال بین تولد این دو موسیقیدان، انقلاب فرانسه و تغییر همزمانِ ایدههای روشنگری بود. آلفرد آینشتاین در کتاب خود به اسم «موتسارت: شخصیت و کار او» مینویسد: «هیچ اثری از انقلاب فرانسه در نامههای [موتسارت] یا در خاطرات افرادی که او را میشناختند، وجود ندارد.» مورد بتهوون کاملا فرق دارد. انقلاب در موسیقی او، پژواکی از انقلاب در زندگی واقعی بود.
همانطور که ایگور استراوینسکی زمانی گفت: «بتهوون، دوست و معاصر انقلاب فرانسه است و او به انقلاب وفادار بود حتی زمانی که، طی دیکتاتوری ژاکوبنها، اومانیستها با اعصاب ضعیف از نوع شیلر از انقلاب برگشتند، با شمشیرهای مقوایی بر صحنه نمایشی، ستمگران را معدوم کردند.
بتهوون که نابغهای از طبقات پایین بود، با افتخار، به امپراطورها، شاهزادگان و نجبا پشت کرد- ما بتهوون را دوست داریم برای خوشبینی غیرقابل بحثش، اندوه ریشهدارش، به خاطر شور درخشانش برای مبارزه، و اراده آهنینش که به ما قدرت میدهد تا گلوگاه سرنوشت را در چنگ بگیریم.»
فیدلیوی بتهوون، بدون تردید، تنها اپرای دهه اول قرن نوزدهم است که نمایشگر روح جمهوری جدیدِ انقلاب فرانسه است. در کلام ادوارد سعید، «فیدلیو از جهات بسیار نه تنها پاسخ بیامانِ طبقه متوسطِ بتهوون به چشماندازهای هرزه و افسارگسیخته موتسارت در اپرای دون پونته است بلکه تلاشی برای حیات موسیقایی بخشیدن به مجموعهای از ایدههای انتزاعی پیرامون عدالت انسانی و آزادیِ برگرفته از انقلاب فرانسه است.»
فیدلیو، به خودی خود، اپرایست که نه تنها در تقابل با قهرمانگراییِ وطنپرستانه و منافع شخصی فردگرایانه است بلکه بر زندگی با فضیلتِ اجتماع جمهوری تاکید میکند. در فیدلیو، وفاداری زناشوییِ لئونوره، او را به سمت ادای وظیفه عمومی و ایثار خود برای یک خیر وطنپرستانه و جمهوریخواهانه سوق میدهد.
ما در اینجا با شکل ابتدایی عشق رومانتیک و خیرخواهیِ اساسیِ زنانهای که به شکل انقلابی عمل گرایی سیاسیِ زنانه مربوط میشود، طرف هستیم. لئونوره، از عشق فلورستان اشک در چشم دارد، اما همچنین طپانچهای در دست دارد که به طرف پیزارو، نماد دولت ستمگر، نشانه رفته است.
بنابراین وقتی لئونوره با طپانچهای بین پیزاروی ظالم و فلورستان قرار میگیرد، نیروی انسانیت، قدرت غیرانسانیت را متوقف میکند. سپس بنا به نظر ارنست بلوخ، صدای ترومپت شنیده میشود، «ورود منجی اعلام میشود». به عبارتی، در فیدلیو، موسیقی بتهوون خود را بازنمود زیباشناختیِ مقاومتِ جاودانه علیه ستمگری به اثبات میرساند.
بتهوون، با جایگزینی جهانِ رومانسِ اپرایی رایج با فریاد جمعیِ آزادی و رهایی، در این سطح از هنر اصل جهانشمول انسانیت را ارج میگذارد. لحظه گذرِ سختِ رنج فلورستان به تولد دوباره اسطورهایش در اجتماع، فیدلیو را به یک اپرای جهانیِ آزادی تبدیل میکند. آزادی از بشر ستیزی موضوع محوری این اپراست که تغییر تاریخی مسیر اخلاقیِ ستم گری و استبداد جهنمی و فاسد را به نوعی انسانیتِ گفت و شنودی میسر میکند.
بنابراین، فیدلیو، نه تنها رهایی یک زندانی بلکه رهایی کل جهان را تصویر میکند و شنوندگان عمدتا تحت تاثیر حرکت از شرایط سلطهگرایانه و منزویکننده حبس به سمت جلوه فراروندگی انسانی قرار میگیراند . همان ایدهآلِ آزادی به صورت رویای دورِ کُرِ زندانی بیان میشود و در آریای فلورستان به طور معجزهآسایی در پرده نهایی به صورت آلگروی کرِ خودمانی در میآید که اپرا به پابان میرساند.
از اینجا پیوند با «نوای شادیِ» شیلر از سمفونی نهم، آشکارتر است. رباعیِ برگرفته از شیلر، موضوع متنی را در اختیار مباحث فلسفی میگذارد که با یک ساخت موسیقایی پیچیده دست به دست میشود.
این مسئله بدون شک درهمآمیزی است که بتهوون در رشد معنویش در حال جستجو بود، زمانی که در نامهای در سال 1819 نوشت «در عالم هنر همچون در کل مخلوقات، آزادی و پیشرفت، اهداف اصلی هستند.» آزادی (Freiheit) کلیدواژه ایست که فیدلیو را به عنوان اپرای دموکراتیک میسازد.
به روشنی نیروی اصلی است که این اپرا را از پایین به بالا میسازد. اپرا از جهان بالا آغاز میشود، اما بتهوون اپرایش را با لحظه آزادی و خوشی در جهان پایین به پایان میرساند.
سیاه چال، آستانه امید است اما همچنین فضایی است که فرد، مرگ و انزوا را تحمل میکند. بتهوون، با بزرگ کردن دوسطح از روشنایی و تاریکی، امید و دلتنگی، ما را از رنج فلورستان و نیز مبازرهاش با نا شنوایی آگاه میسازد.
بتهوون در آغاز دفتر طراحی در سال 1806 مینویسد «حتی وقتی در گرداب جامعه غوطهور شدهای، ممکن است بتوانی بهرغم همه موانع اجتماعی حتی در هنر، اپرا بنویسی -بگذار ناشنواییت دیگر کتمان نماند.
بنابراین، فیلدیو اپرایست درباره تولد دوباره یک فرد زندانی در تاریکی و سکوت (فلورستان یا بتهوون) اما همزمان درباره رستاخیز نوع بشر نیز هست.
خودِ فلورستان، نماینده مشخص همه بشریت است که آزادیش، موضوع راستین اپراست. از نظر موسیقی، اپرا به عنوان مظهر زیباشناختیِ رنج و آزادی که خطوط ساختاری زندگی بشری هستند، در جایگاه خود مینشیند.
بتهوون فیدلیو در مییابد که رنج، شرط ضروری آزادی است. همزمان معنای دگرگونی وجودی و رشد تاریخی دارد. نمود موسیقی این رنج در پی آزادی میآید که به روح جهانشمولی که آلفرد هس آن را در مقالهای در سال 1924 با عنوان «ملودی انسانگرای» بتهوون نامید، مربوط است.
از اینرو فیدلیو، بیش از نمایش شور زناشویی یا نمود ساده قصه یک قهرمان است.
شاید به خاطر ابهاماتش، نتوان تفسیر قطعی از فیدلیو ارائه داد. اما شاید به نظر، معنای فلسفی از فیدلیو به عنوان الگوی مبارزه روح انسانی علیه تاریکی سرکوب در میان است که به این اپرا اجازه میدهد تا از معنای منسوخی که دیگر آثار هنری آن دوره را به ستوه درآورده است، دوری گزیند.
همانطور که ارنست بلوخ در کتابش«اصل امید» میگوید «هر بلوای آتی در باستیل ، در فیدلیو مد نظر گرفته میشود.»
تخصیص دادن فیدلیو به مسئله انقلاب، از جانب بلوخ، شاید فراتر از بیان موسیقی بتهوون برود اما تاکیدش بر جنبه اخلاقی آن، به لحاظ فلسفی بسنده است. برای نزدیک شدن به موسیقی فیدلیو، باید به خاطر داشته باشیم که پیام جهانشمول اپرا با متن موسیقایی یگانهاش، هنوز میتواند شنونده را به امکانِ درست بودن امر اخلاقی بباوراند. شنیدن فیدلیو، یادآوریِ آرمان جاوادنه آزادی است. اما به خاطر ابهاماتش، اپرایی ورای سیاست باقی میماند.
کل اثر یک واحد فلسفی یکپارچه است. هرگز تا پیش از بتهوون در موسیقی، چنین تجربهای مهم، چند جانبه و کاملا منسجم که با عام مردم ارتباط برقرار کند، نبوده است. بنابراین، فیدلیو، نمود عینی معجزهآسای یک تجربه معنوی بسیار متعالی از مقاومت علیه استبداد و ستم گری است.
به خودی خود، بتهوون به آن حالت از آگاهی رسیده بود که تنها بزرگترین روحهای خشونتپرهیز مانند بودا، سن فرانسیس و گاندی رسیده بودند، جایگاهی که بین سوژه و ابژه مرزی نیست، آنها یکی هستند. و در این رسیدن، او کل تجربه رنج و نومیدی خود را که از پی آنها سرورِ اومانیسم میآید، حفظ کرد.
به دلیل این تجربه معنوی است که فیدلیوی بتهوون دارای ارزش اخلاقی و زیباشناختی برای نژاد انسان است.
اتفاقا شنیدن فیدلیو در یک وضعیت ستمگرانه به روشنی میگوید که آزادی باید از طریق هنر و به ویژه از طریق موسیقی ایجاد شود. به عبارتی، خواست زیباشناختی آزادی برای بتهوون، یک رویداد دموکراتیک است نه امیدی به یک آرمان دور .
از این رو گوش سپردن به فیدلیو در همه وضعیتهای ظالمانه و بنیادگرایانه، شجاعتِ به دنبال گشتنِ فردیت در تجربه هر روزه انسان تحت ظلم است. هر نوع فکر بنیادگرایانه، روح اومانیسمِتی و گفت و گویی بتهوون را، همانطور که در فیدلیو نمود یافته، رد میکند.
در نظر فناتیسم، انسانگرایی گفتگویی و آزادی فردی، امراضی هستند که مردمان باید از آنها محفوظ بمانند.
نباید گفت که هر جنبش معاصری که با موسیقی بتهوون مشکل دارد، صرفا بنیادگراست. اما جنبشهای دینی و سیاسی که برگرفته از اصول بنیادگرایی و ضداومانیستی هستند، نافی اپرا و به ویژه نافی پیام انسانگرایانه اپرا هایی چون فیدلیو هستند.
در معنایی، فیدلیوی بتهوون کلا با ارزشهای جامعه بسته و توتالیتر سر سازگاری ندارد. بنابراین، گوش سپردن به فیدلیو، در یک وضعیت ستمگرانه، یک عمل رادیکال است.
بدون شک، تاثیرگذاری فیدلیو، باید پیام مقاومت خود را علیه استبداد و ستمگری در سیمای ستمها و ایدئولوژیهای بنیادگرا منتقل کند. فیدلیو از همه جهات، پاردایمی است علیه تهدید و واقعیت توتالیتاریسم وسرکوب.
به همین دلیل نیاز به موسیقی همزمان سیاسی است ولی میتواند از سیاست فراتر رود.
گوش فرا دادن به فیدلیوی بتهوون را میتوان یک وظیفه شهروندی و اخلاقی خواند.
آن را میتوان هنری در خدمت زندگی نامید. فیدلیو اپرایی است که به شنوندگانش کمک میکند تا از محدودیتها و محصوراتشان فراتر روند.
به آنها یادآوری میکند که زندگی سرشار ازامکانات و بدیلهاست، تغییر گریزناپذیر است، و معنای موسیقی همچون معنای زندگی، باید نشان از این تغیر و تحول داشته باشد و آن را دریابد.